وخداوند عشق را آفرید |
|||
چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:, :: 12:39 :: نويسنده : sara
می تراود مهتاب می درخشد شبتاب نیست یک دم شکندخواب به چشم کس ولیک غم این خفته چند خواب در چشم ترم می شکند نگران با من ایستاده سحر صبح می خواهد از من کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر در جگر لیکن خاری از ره این سفرم می شکند نازک آرای تن ساق گلی که به جانش کشتم و به جان دادمش آب ای دریغا به برم می شکند دستهای سایم تا دری بگشایم بر عبث می پایم که به در کس آید در ودیوار به هم ریخته شان بر سرم می شکند می تراود مهتاب می درخشد شبتاب مانده پای ابله از راه ذراز بر دم دهکده مردی تنها کوله بارش بر دوش دست او بر در می گوید با خود غم این خفته چند خواب در چشم ترم میشکند
نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها
![]() نويسندگان |
|||
![]() |